نامه چارلی چاپلین به دخترش



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


*zendegi*

اگراززیستن آسوده بودیم هرگز به هنگام تولد نمیگریستیم

دخترم جرالدین

پدرت با تو حرف میزند !

شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را بفریبد,

آن شب است که این الماس ,آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است,

روزی که چهره یک اشراف زاده بی بندوبار تو را فریب دهد,

آن زمان بند بازی ناشی خواهی بود , بند بازان ناشی همیشه سقوط می کنند.

از این رو دل به زر و زیور نبند, 

بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه ما می درخشد.

اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار,

دخترم , هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت

که شایسته آن باشد که دختری ناخن خود رابه خاطر آن عریان کند.

برهنگی بیماری عصر ماست

به گمان من تو باید مال کسی باشی که روحش را برای تو عریان کرده است.

جرالدین دخترم

تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی, بدن عریانت را نشانش نده.

هیچ گاه چشمانت را برای کسی که معنای نگاهت را نمی فهمد گریان مکن.

قلبت را خالی نگه دار, اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی ,

سعی کن که فقط یک نفر باشد

به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم

چرا که به خدا اعتماد دارم و به تو نیاز.

جرالدین دخترم

با این پیام نامه ام را به پایان می بخشم ,

انسان باش

زیرا گرسنه بودن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

 



نظرات شما عزیزان:

امین
ساعت12:25---23 آبان 1391


باران که می‌بارد...
باید آغوشی باشد...
پنجره‌ی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی ...خاک...
سرمای هوا...
گره‌ی کور دست‌ها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلب‌ها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که می‌بارد...
سلام...متن با معنی بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |